اول صبح بود و بارونی... منتظر بودم بارون بند بیاد تا از خوابگاه بزنم بیرون...
چشمش افتاد به حدیثی از حضرت علی علیه السلام که روی یه کاغذ روی زمین بود. بعد از اینکه خوندش، آروم گفت: «چقدر حرفای امام علی قشنگه!» بعد رو به من کرد و گفت: «شما با اهل سنت ایران چقدر آشنایی؟» گفتم: «من چندتایی دوست و هم اتاقی اهل سنت داشتم. اما خیلی آشنا نیستم.» ...و شروع کرد به تعریف کردن... میگفت: هرکی میفهمه ما سنّی ایم فکر میکنه دشمن امام علی هستیم، وقتی هم میبینه اهل کردستانیم، فکر میکنه ضدّ انقلابم هستیم! میگفت: اسم بابای من علیه، اسم یکی از عموهامم حسنه، اسم یکی دیگشونم حسین، آخه میشه یه نفر از کسی بدش بیاد بعد اسم پسراشو همنام اونا بذاره؟! بابابزرگشو میگفت. میگفت: سمتِ ما، محرّم که میشه، کسی عروسی نمیگیره. میگفت: من نامه ی امام علی به امام حسن رو خوندم تو نهج البلاغه، خیلی قشنگه. میگفت: من دعای ندبه رو خوندم، دعای کمیلو خوندم - البته فارسیشو - و با خودم گفتم چرا من نباید این دعاها رو بخونم؟ اینا که خیلی خوبن! حرف زدن با خداست دیگه... و گله داشت از خیلی دیدگاههای نادرستی که درباره ی اهل سنت ایران در مواجهه باهاشون وجود داره، و اینو معلولِ ارتباط نداشتنِ اهل سنت و شیعه با همدیگه میدونست. بهش گفتم، این وظیفه ی ما دانشجوهاست؛ هم ما که با شما اهل سنت روبرو میشیم و شما رو از نزدیک میشناسیم، و هم شما که ما شیعه ها رو میبینید و میتونید از نزدیک قضاوت کنید، اونم حرفمو تأیید کرد... و خلاصه مدتی رو درباره ی همین چیزا با هم حرف زدیم. جای شما خالی، اول یه روز بارونی، باهم انگورم خوردیم.
بارونم کم کم داشت بند میومد که باهاش خداحافظی کردم... تو راه فکر میکردم حالا باید چه کارایی بکنم؟...
***
دویدن 72 کیلومتری جوان اهل تسنن به یاد 72 شهید کربلا
دانشجوی مؤسسه آموزش عالی ایرانمهر قروه، 72 کیلومتر مسیر رفت و برگشت از قروه تا دهگلان را به یاد 72 شهید دشت کربلا با دو استقامت طی کرد... (فارس)
امروز داشتم تو اینترنت، اخبارو نگاه میکردم، به این خبر که برخوردم، یاد یکی از دانشجوهای اهل سنت که چند روز پیش باهاش آشنا شدم، افتادم. هم اتاقی یکی از دوستام که یه شب تو خوابگاه، مهمونش بودم.